پریشان گویی های یک دلِ تنگ...

این منِ گم شده در پیرهنم...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر....

+آب هم رساناست...سلام بر ارباب تشنه گان عالم...وسلام بر هرکه هوای او را دارد...آب هم زنده است...خاک می رساند به هر جا که خاک هست...اما آب می رود حتا به جایی که آب نیست...

+امشب،شب بیستم محرم و دلم میخواد سلامی بدم به ارباب تشنه گان عالم...

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ...

+شاید قسمت این بود که من شب بیستم محرم تو وبلاگم به امام سلام بدم و این ایام رو به شما،دوستانم تسلیت بگم.به هر حال شاید خیلی دیر باشه ولی اگه دلتون لرزید و اشکی ریختید التماس دعا...

+بند اول قسمتی از کتاب رهش آقای رضا امیر خانی...

۷ نظر ۷ موافق ۰ مخالف

به صرف یک جرعه بوی تو...

دستانم را حلقه می کنم دور فنجان چایی که بوی بهار می دهد...این جا کنج اتاق من...کاکتوس های رنگارنگ کنار پنجره ام لحظه لحظه جان می دهند برای دیدن باران از پشت پنجره...من و کاکتوس هایم هر دو هوس باران و بوی نا کرده ایم...دلمان گرفته و گره گشایی می خواهیم...هواسمان همچنان پی توست...پی تو که نیستی...که شاید بوی نمِ خاک های ملتهب خبری از تو بیاورند...مثل رنگین کمانی که بعد از یک بارانِ حسابی از پشت ابرها بیرون بیاید...
بیرون بیا...نگذار میان این خشکسالی ها،رسم یک زندگی پر از رنگ از خاطره ی من و گل هایم برود...
۷ نظر ۷ موافق ۲ مخالف

زندگی جاریست...

چه انتظاری داری  از کسی که دلش دم به دم هوای کودکی هایش را می کند؟کسی که دلش پر می کشدبرای دوچرخه سواری ها،لی لی کردن ها،دویدن ها و برف بازی کردن های دوران کودکی...چه انتظاری داری از من؟منی که هر شب دلم هوای پشت بام خوابیدن ها و شمردن ستاره های چشمک زن شش سالگی ام را می کند؟هر روز هوس بستنی خوردن های سر ظهر و چرخیدن میان باغچه ی حیاط و بساط خاله بازی بین دو درخت گردو و انگور وسط حیاط خانه جان به سرم می کند...چه توقعی داری از من؟که بازیگر بازی پرتهوع تو بشوم؟بازیچه ی مغلوب سیاست هایت؟ که افسار زندگی ام را بدهم دست تو؟که دل بدهم به غم های پی در پی ات؟نه...نه دنیای بی رحم مفلوکم...من بازنده ی این بازی نمیشوم...من تسلیم آدم ها و عادت هایشان نمی شوم...
باور می کنم که زندگی هیچ وقت به سادگی دوران کودکی ام نمیشود اما زندگی نیازمند همین دلخوشی های کوچک است...
۵ نظر ۹ موافق ۱ مخالف

در آرزوی تو باشم...

و من آن عاشق نانوشته ی تاریخم...
از اتاقم عطر یاس می آید...
بهشت من...طلا در طلا...نور در نور...
فردوس برینم...اوج تمنای وجودم...خنکای دلم...
بیا دست هایت را به من بده...بگذار به تلافی همه ی دنیا به کام ما نگشتن ها،دور هم بگردیم...
بیا همه ی این خاکستری ها را دور بریزیم...بیا لحظه ای فقط من و تو باشیم...فارغ از دغدغه های رنگارنگمان...
بگذار دنیا فقط دو روز برای ما باشد...فقط دو روز...
۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

محکومم به همه گناه های عالم...

تو بوی خاک باران خورده ای و من نمی دانم که چرا هزار سال است که باران نمی بارد...بیایید کاسه هایمان را رو به آسمان بگیریم که همه ی این ها سزای اعمال من است...

همه ی این ها سزای اعمال من است...همه ی این نیامدن ها،همه ی این ایستادن ها و زل زدن به انتهای جاده ها،تقصیر من است...

من همه ی اشک های منتظران را مدیونم...

من مدیون همه ی گل های نرگسم...مدیون همه ی جمعه های ملتهب...

مرا ببخش...همه ی خاکستری ها تقصیر من است...همه ی دلتنگی های غروبانه...

من مدیون همه ی منتظرانی هستم که جمعه ها فانوس به دست روبه روی دریا مینشینند...من مدیون همه ی فانوس ها هستم...

مرا ببخشایید همه ی بیقرارهای عالم...مرا ببخشایید یاس های سجاده ها...بنفشه های باغچه ها...

همه ی چشم به راهانی که آدینه ها گریه می کنید...همه ی این ها سزای اعمال من است...

راستی کی بهار می شود؟

۹ نظر ۷ موافق ۱ مخالف

بی تو مرا حبس می شود...

این روز ها می گذرند...

این روزها می گذرند و من...

و من نشسته ام در امتداد جاده ای که به غروب ختم می شود...

من...منی که روی خط موازی ریل قطار نشسته ام و به امید قطاری که قرار نیست بیاید لبخند می زنم...

قطاری که مسافرش تو باشی...

این روزها می گذرند...دیروزها می گذرند...حتی فرداها هم می گذرند...

و من هم چنان روی ریل قطار نشسته ام و به صدای ممتد سوت قطار خیالی گوش سپرده ام...

این جا منم...قطار رفته و سپیده ی سپید شده ی صبح و منی که در سجده به معراج رفته ام...

                                              

۷ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

هزار سالگی...

مثل تکرار یک لبخند در آیینه...مثل تکرار موج های دریا...مثل تکرار طلوع هر روزه ی خورشید...

تو در تکراری...تو در چرخشی...تو جاری در لحظه هایی...

آرام و همیشگی...مهم و لازم...زیبا و دل انگیز...

تو...ای آفتاب پشت آفتاب...ای ماه پشت ماه...ای دورِ نزدیک...ای نزدیکِ دور...

اینجا کسی دلش تنگِ نگاهت است...

۱۱ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

ماه تاب...

در خسوف کاملی...

در انتهای این شب بی ستاره...

شبی که بر صورتم نتابی...شبی که بالای سرم نباشی...نه...اینجا شب نیست...

اینجا شب نیست...

۴ نظر ۱۰ موافق ۰ مخالف

من که ملول گشتمی...

اگر تو همه ی این کوچه های باران خورده را قدم زده ای...من همه ی این خیابان ها ی خیس خورده را دویده ام...

اگر تو قطره قطره غم شدی در تنهایی شب هایت...من واژه واژه،" تو " شدم در غربت هوایت....

اگر تو روزنه ای شدی در آفتاب طلای صلاۀ ظهر زمستان...من همه نور شدم در تاریکی گرگ و میش صبح های بهار...

بیا...بیا این فاصله ها را بردار...بیا سر به سجاده ی عطر گل یاس بگذار و برای وصال دعا کن...وصال من با تو...وصال تو با من...بیا...همه ی این نبودن ها را بردار...همه ی این نشدن ها را ببر...بگذار بین من و تو فقط یک نفس فاصله باشد...

و من...اینجا...روی بلند ترین نقطه ی دنیا می ایستم و چادرم را به دست نسیم میدهم و همچنان که دست هایم را حایل پیشانی کرده ام ،از دور برای بهم رسیدنمان ذکر "یا حبیب" میگویم...

۱۹ نظر ۸ موافق ۰ مخالف

دیوانه می شوم شبی...

تو...تو با آن حس های رویایی ات...با آبی نیلگون چشم های دریایی ات...وقتی در نیمه شب خنک تابستانی بر جانم می نشینی...

وقتی در سکوت وهم انگیزی که با صدای جیرجیرکان خسته درهم آمیخته،چشم به چشمان به رنگ شبم می دوزی...

ستاره می شوم...ماه می شوم...من برایت رویایی از این شب می شوم...

۶ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
درباره من
بسم الله الرحمن الرحیم...
{وَمَا هَـٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ}
{ این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ، اگر می دانستند...}
"عنکبوت/64"

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان