تو بوی خاک باران خورده ای و من نمی دانم که چرا هزار سال است که باران نمی بارد...بیایید کاسه هایمان را رو به آسمان بگیریم که همه ی این ها سزای اعمال من است...
همه ی این ها سزای اعمال من است...همه ی این نیامدن ها،همه ی این ایستادن ها و زل زدن به انتهای جاده ها،تقصیر من است...
من همه ی اشک های منتظران را مدیونم...
من مدیون همه ی گل های نرگسم...مدیون همه ی جمعه های ملتهب...
مرا ببخش...همه ی خاکستری ها تقصیر من است...همه ی دلتنگی های غروبانه...
من مدیون همه ی منتظرانی هستم که جمعه ها فانوس به دست روبه روی دریا مینشینند...من مدیون همه ی فانوس ها هستم...
مرا ببخشایید همه ی بیقرارهای عالم...مرا ببخشایید یاس های سجاده ها...بنفشه های باغچه ها...
همه ی چشم به راهانی که آدینه ها گریه می کنید...همه ی این ها سزای اعمال من است...
راستی کی بهار می شود؟