پریشان گویی های یک دلِ تنگ...

این منِ گم شده در پیرهنم...

منم رفتنی شدم:)

سلام دوستان جانم...

راستش فضای بیان دیگه من رو تنگ اومد و تصمیم به هجرت به تلگرام گرفتم:)

یکی از دلایل اصلی من برای ورود به عرصه وبلاگ نویسی گرفتن فیدبک از مخاطب بود که خب متاسفانه اخیرا این مورد خیلی کمرنگ شده و ضمنا فضای خاموش وبلاگ نویسی انگیزه ای برای من نذاشته...

کانالی توی تلگرام زدم به امید روزهای بهتر:)ولی این دلیل نمیشه اینجا رو ببندنم یا به طور کلی از اینجا برم،من فرزند وبلاگم و به این آب و خاک تعلق دارم:)

ممنکنه گاهی از اینجا مطالبم رو منتقل کنم به کانالم.و همچنان دنبالتون میکنم.

به دیده ی منت منتظرتون هستم در کانالم،من اینجا با دوستانی آشنا شدم که انگیزه و امید من بودن،بچه های بیان یا به طور کلی بچه های وبلاگ نویسی بهترین دوستان منن:)

قدم بر سر چشم من بگذارید...

fatemehasgariii99@

 

۱ نظر ۵ موافق ۲ مخالف

که خرداد هم عاشق میکند آدم را...

تو باش...برای من...مثل همیشه که بودی...

همیشه باش...

سوسوی چشمانم نثار گرمی نفس های حضورت...

تو باش...

من برای نفس نفس بودنت جان میدهم...

جان من...

تو باش...

همیشه...

من تو را دل خطاب میکنم...

سلام حضرت دل....

+دعوتید به تماشای آسمان از دریچه ی نگاه من...

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

برای تو...تو که آنه ی رویاهایی...(نامه ای به آنه شرلی...چالش آقاگل)

از من به  آنه ی جوان...

سلام آنه جانم...امیدوارم در این روزهای سخت حالت خوب باشد...راستش را بخواهی هیچ کس مرا به این چالش دعوت نکرد،اما من سخت دلم هوایت را کرده بود...

آنه جانم،همدم روزهای آرام کودکی ام،نمیدانم تو الان کجای این دنیایی،اما امیدوارم از این روزهای ملتهب جهان به دور باشی...

راستی آنه جانم...میدانی من چندبار کلمه ی گرین گیبلز را سرچ کرده ام؟که بدانم کجای این جهانی؟میدانی چندبار چشمانم را بستم و خودم را همراه تو کنار متیو و ماریلا تصور کرده ام؟با تو،در اتاقت،کنار پنجره ی رو به باغ دکلمه خوانده ام؟

آنه جانم بین خودمان بماند،من خیلی از شب ها،خواب دریاچه ی نقره ای را میبینم،کنار آب زلال دریاچه دستانت را میگیرم و برایت شعر میخوانم...

آنه ی عزیزم...من و تو فصل مشترک تمام خیال بافی های دنیاییم...ما نقطه ی اتصال کتاب و شمع و قلم و گل و رویاییم...

آنه،تو همیشه برای من هستی...تو در خیال منی...تو در من غوطه وری...من همیشه یک منم را در گرین گیبلز جا گذاشتم...من در تو حل شدم،همان روزهای کودکی که جلوی تلویزیون همراه تو خیال بافتم،شعر خواندم،دامنم را در هوا رقصاندم و موهایم را بافتم...در تو حل شدم...کنار شکوفه های درخت سیب...

با احترام...

 

 

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

خواستم نوح شوم...

موج غمت غرقم کرد...

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

کاش همه خواب بودیم...

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است  
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست   
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست           
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غرل شبیه غزل های من شود               
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم        
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست 
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

شیرین تر از عسل..،

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

هزارتو...

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی...که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...

۲ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب...

آه..بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست...

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

مثل شمعی در باد...یا فانوسی در سوسوی شب...

میدانی؟در تنهاترین و غمگین ترین و مغموم  ترین لحظات زندگی ام...

ناگهان...به تو می اندیشم...

 

خیالم را آذین می بندی...

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

یه غروب سرخ...

دلتنگم...مثل عصر روز عاشورا...

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف
درباره من
بسم الله الرحمن الرحیم...
{وَمَا هَـٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ}
{ این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ، اگر می دانستند...}
"عنکبوت/64"

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان