پریشان گویی های یک دلِ تنگ...

این منِ گم شده در پیرهنم...

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان...

و من عمیقا دلم میخواد این تابستون گرررم تموم بشه فقط:/

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ناراحتم...

یعنی اینقدر با کتابخوانی بیگانه شدیم؟

چرا کسی اعلام نکرد بجز یکی دو نفر؟خیلی انتظار داشتم ازتون.

ناراحتم:(

۶ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

همگی دعوتید...

سلام دوستان:)

اگه موافق باشین دلم میخواد یه گروه کتابخوانی بزنیم،که توش کتاب بخونیم و حرف بزنیم و تخمه بشکونیم:)

+موافقا دستا بالا...

+اگه ان شاالله به ده نفر برسیم شروع میکنم...

+ضمنا نظر بدین که گروه توی چه پیام رسانی باشه،لطفا فقط تلگرام نباشه که برای من قطعه:)

منتظرتونم....

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

در سینه ام هزار خراسان است...

روز ولادت برادر،در حرم و صحن و سرای خواهر...

سرخوشم از این بوی بهارنارنج پیچیده در رواق ها...

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

به وقت تابستان...

چه لحظه ای زیباتر از این که بعد از یک روز کاری بسیااااار خسته کنتده و مچاله شده از شدت گرمای طاقت فرسا،لم بدی زیر کولر و بستنی یخی گاز بزنی و وب گردی کنی؟:)

خدایا شکرت،این خوشی ها رو از ما نگیر:)


۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی...

در یکی از بهترین شب های خدا هستم.شبی که از هزار ماه بهتر است.. یکی از شب های مبارک نزول قران... یکی از شب های ماه مهمانی خدا ...بهترین ماه خدا...شب قدر...هستم،هستم،هستم... اما نیستم...در عین اینکه هستم،نیستم و متحیرم...گیجم...گنگم...

میخواهم دعا کنم ولی انگار کن که لالم...میخواهم ضجه بزنم ولی انگار کن که سنگم...میخواهم عین ابر ببارم اما  تو انگار کن کویرم...

دلم به اندازه ی همه ی این بوی نمی که توی کوچه های این شهر پیچیده گرفته...هوس کرده ام همه ی شب را زیر نور ماه بدوم...دلم کشیده امشب زیر درخت یاس خانه ی آن کوچه تا صبح شعر بخوانم و شعر بگویم...امشب باید فقط من باشم و تو.‌..من برایت زیر نم نم  باران دانه دانه اسم های زیبایت را بشمارم و تو برایم آرام آرام از خوشگلی های این شب بگویی...من برایت ذکر یا رفیق بگیرم و تو برایم از عشق بگویی...من از شوق بودنت بغض کنم و تو برایم باران بباری...

من برایت فنا شوم و تو مرا از نو زنده کنی...

+التماس دعا

+تو یک بار از مادر متولّد شدى و این بار باید از خودت بیرون بیایى؛ از نَفس، از غریزه‏ها، از عادت‏ها متولّد شوى؛ که عیسى‏ مى‏گفت: «لا یَلِجُ فِى الْمَلَکُوتِ مَنْ لایُولَدُ مَرَّتینِ»؛ کسى که دو بار متولّد نشود، به ملکوت خدا راهى ندارد.استاد علی صفایی حائری


۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دعا کن،دعا اثر دارد....

یا رفیق من لا رفیق له...

رفیق من،رفیق لحظه های بی کسی...


۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

روزهای سخت...

برای شفای پدرم دعا کنید...


۹ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

همسایه ی توأم...

فکرکن...

در بارانی ترین لحظه ی این شهر...میان مرمر های آیینه...

 در جوار دوست...ما جاروکشان این درگهیم...

۵ نظر ۶ موافق ۰ مخالف

با اینا زمستونو سر میکنم...

هستم ولی خستم:)
عجیب دلم نوشتن میخواد و عجیب تر دستم به نوشتن نمیره!
فصل دوست داشتنی ام سر رسیده و من همچنان گنگم!
توی عصرای دل انگیز زمستونی دفترم رو باز میکنم و با یک لیوان چای هل دار و خودکارای دوست داشتنیم میشینم سر نوشتن ولی دریغ از یک کلمه!
میدونی حتی رو کتابام هم نمیتونم تمرکز کنم و این برای عشق کتابی مثل من یعنی فاجعه!یعنی یه چیز بی سابقه!میدونی اگه الیور تویست نصفه بمونه یعنی چی؟!
دلم این روزا بیشتر سکوت میخواد...مثل خود خود زمستون...دلم خیالبافی های گرم میخواد...دلم قصه های هزار و یک شب یلدایی میخواد...
نمیدونم...شاید دلم سفر میخواد...مثلا یکی باشه که ما رو بطلبه مثلا...
دله دیگه...همش دنبال بهانه ست...بهانه های عاشقانه ست...
شاید هم دلم فقط "تو" رو میخواد...
میام ان شاالله این روزها...
برام ارزوهای خوب کنید لطفا:)

۶ نظر ۲ موافق ۱ مخالف
درباره من
بسم الله الرحمن الرحیم...
{وَمَا هَـٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ}
{ این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است ، اگر می دانستند...}
"عنکبوت/64"

طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان